به دنبال پژواک صدای تو در این جنگل تاریک که با هر دو قدم سکندری میخورم و نقش بر زمین میشوم و کف دستها و زانوانم خراشیده شده و سرم سنگین است و چشمهایم بلااستفادهاند و گوشهایم زنگ میزنند، میگردم. لبهای خشکیدهام چرا صدای شر شر آب را نمیشنوند؟ نور خیره کنندهای را که از مشرق میتابد چرا نادیده میگیرم؟ کر و کور و دگمام به دنبال مهر تو.
درباره این سایت