اولین رویارویی من با مرگ سوم راهنمایی بود. پدربزرگ پیرم فوت کرد. برای یه مدت طولانی میدونستیم که روزای آخر پدره و دعا میکردیم با عزت از این دنیا بره. البته این ملایم شدهاشه. دعا میکردیم زودتر راحت شه. اره درستش اینه. دومین رویاروییم، مرگ ناگهانی دایی مامانم بود که خب چون خیلی نزدیک نبودیم تاثیر بزرگی روم نداشت. ولی مرگ تو خیلی داره اذیت میکنه. عزیز بودی ناگهانی بود و مهمتر از اینا، من صداتو شنیدم. من آخرین کسی بودم که باهاش حرف زدی.
درباره این سایت