یادم می‌ره دیگه ندارمت. وقتی دارم با دوست صمیمیم حرف میزنم و میگم تو این موضوع گیر کردم ولی باکی نیست از جانم کمک می‌خوام. نگاه ترحم‌آمیزش یادم میاره دیگه کسی که به طور معجزه‌آسایی همه‌ی مشکلاتو حل می‌کرد نیست. دیگه کسی نیست که وقتی دارم با شور و حرارت یه داستان رو براش تعریف میکنم بگه خوشگل و من با لبخند رها بشم رو سینش و بگم خب دیگه یادم نیست چی داشتم می‌گفتم. کسی که وقتی عصبانی میشدم از دستش می‌گفت: هاجر داری چرت و پرت میگی جوابتو نمیدم ولی به این معنی نیست که حرفات درسته، بگو خالی شی» دیگه تو دنیای من نیست. تموم شدن ناگهانی آدما چقدر عجیبه.
نمی‌خوام تو گذشته زندگی کنم. دعا میکنم که بتونم رد بشم و بگذرم

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها